اشعار فارسی

تو می نوش دل شیدای من باش
نگاه گرم و نا پیدای من باش
به صحرای سرودِ لاله و گل
غزال وحشی تیز پای من باش
#_مهدی_زینی
…………………………..
کسی مرا گِل کرده است
زلالم را با تنهایی استکانهای
منتظر سلام و صبح به خیر،
مکدر، اما مشتاق
رها و در قفس آویخته
آنکه بر وسعت برگ شقایق
شیار جاری حبس را می نگارد
حال من و روز من و
بخت نا شاد من است
#_مهدی_ زینی
……………………………..
بهار است و هرکس
سیمین بری دارد در خیال
که از لطفش بزم عیش و
طربی دارد به دل
من دارم اما…..
زدست او و
این خیال بی خیال
هر لحظه
زخمی نو به نو
دارم بر جگر
#_مهدی_زینی
………………………………
قصه ها دارم
ولی شب اندک است
زیر زلف یلدا روزی تابان
خود نمایی می کند
#_مهدی_زینی
………………………………….
در مسیر باد
زلف میفشان که رقیب
در کمین لب باز کردن
صبح و نسیم سخن چین است
#_مهدی_زینی